عاشق شده بودم به همین راحتی  با عشق آشنا شده بودم

 

مهربانی بدون منت و وفای باور نکردنی او مرا به فکر

فرو می برد چقدر دوست داشتنی بود وقتی با سخاوت به من

لبخند می زد وقتی برایم می خواند صدایش را دوست داشتم

به من آرامش عجیبی می داد هر وقت می دیدمش  می گفتم

برایم می خوانی و او با سخاوت برایم می خواند صدایش

آرامش غریبی به من می داد وقتی برایم می خواند  عشق او

مرا از خود بی خود می کرد گاه به چشمهایم نگاه می کرد و

می گفت چشمهای تو توان ادامه به من نمی دهد و من می

خندیدم و می گفتم چشمهایم را می بندم تو برایم باز بخوان

و تو می خواندی و من از این که تو را داشتم احساس خوبی

داشتم چقدر خوشبخت بودم که تو را داشتم تو عشق رویایی

من شده بودی